loading...

جویا باش ...

هر چه می خواهد دل تنگت بگو ی/ حال من از رنگ رخسارم بجو ی

بازدید : 349
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 3:36

«« وقتی لیوان شربت پرتقال و دادم دستش تو صورتم نگاه کرد و لبخند زد...
مادرم کنارش نشسته بود... دوشادوش
همه بودیم... همه شاد بودیم و تدارک جشن خونه جدید داداشمو میدیدیم.
همونجا همون لحظه جلو همه تو بغل بچه‌ها‌‌ش روحش از بدنش خارج شد و همه ما رو در بهت فرو برد...
الان هفت سال گذشته و ما هنوز منتظریم پدرم جشن و برگذار کنه... هنوز اون لبخندرو وقتی لیوان و دادم دستش جلو چشمامه... هنوز مادرم و میبینم که دوشادوشش نشسته... »»

چند تا عکس از شیپ لیدی نواری و آدرینتی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی